ملت همیشه غمگینپنجم شهریور ۱۴۰۰"هرگز، نبوده حال خوشی، در درونمانلرزانده، بوم لرزه ی غمها، ستونمان"*یک روز، سیل و زلزلزه، یک روز، نرخ نانیا اشتباه موشک و گاف قشونمانویروس و یک قطار، رئیس بدون دردبا هرچه بود، کرده خدا، آزمونمانما را ،چزاند و خنده ی ما کم نشد.... خدا...خندیده است، از خودش و از جنونمانآن قدر، امتحان شده ایم و نمرده ایمباید که خواند، جامعه ی ذوالفنونمانایوب؟ بچه است، به طاقت، به راه صبرجاری ست صبر ناب، به هر قطره خونمانما، کفتران جلد خداوند عالمیمبوده ست غصه... از کرَمش، آب و دونمانامیدمان، بهشت و شده دوزخ، این جهانمخفی ست، پشت خنده ی ما، چند و چونمانلب
های ماست، خنده زنان، دل، ولی غمینهرگز، نبوده حال خوشی، در درونمانقطار خاطراتپنجم شهریور ۱۴۰۰"خوابش نبرد... خاطره ها را، قطار کردحالش، دوباره بد شد و از خود، فرار کرد"*از خود گریخت، رفت، به دیروز روشنشبا تور شعر، خاطره ای را، شکار کردآن روز خوب، اول آن داستان نابروزی، که اسب سرکش دل را، مهار کردزین زد، به روی قلب پر از شور و آتششیک زن، به روی زین دل خود، سوار کردیک زن... شبیه دلبر هر شاعر بزرگعشقی، که ب واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 124 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 8:45